، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

سید احسان نفس مامان و بابا

روز مادر

احسان عزیزم سلام امسال اولین سالی بود که چنین روزی برای من هم بود...یعنی روز مادر احسانم میخوام ازت تشکر کنم به خاطر حضورت به خاطر خنده هات به خاطر اون نگاه کردن که بهم انرژی میدی به خاطر تمام شادیات و حتی به خاطر گریه ها و مشکلاتت با خنده هات بیشتر از تمام اتفاقای خوب شاد میشم و با گریه ها و کارهات صبر رو یاد میگیرم تو برام سراپا خوبی هستی...  خودت نمیدونی که با اومدنت چه احساسی بهم دادی و چقدر نگاهمو به زندگی تغییر دادی. حس مادری خیلی قشنگه، وجود آدم عمق میگیره. انگار که یه استخر 4متری بشه دریا... عشق پدر و مادر به میوه دلشون ناب ترین حس دنیاییه که میشه تجربش کرد. حس مادرانه خودمو با دنیا عوض...
26 فروردين 1394

تعطیلات نوروز

احسان مامانی تقریبا یک هفته اول که همش به دید و بازدید گذشت، تو هم بعضی وقتا از این همه مهمونی خسته میشدی. خب حق داشتتی چون خوابت بهم میخورد و تا میخواستی بخوابی به خاطر شلوغی و سروصدا بیدار میشدی.اما بازم خداروشکر مثل همیشه سعی میکردی پسر خوبی باشی، هفته دوم هم به خاطر تو گل پسر سعی کردیم جای خیلی دور و خاصی نریم آخه یه روز تب کردی و ما هم که مهمترین موضوع برامون سلامتی توست تصمیم گرفتیم سفر راه دور رو بزاریم برای تابستون که دیگه بزرگترم شده باشی. فقط یه روز قمصر رفتیم و تهران دیدن خاله ها و پارک و اینا که عکساشو میزارم این عکسات تو قمصر که همه درختها شکوفه زده بودن و خیلی خوشگل شده بود و هوا هم عالی بود ...
23 فروردين 1394

7ماهگی قندعسلمون

احسان مامان، عزیـــــــــــــــــــزم ورودت به 8 ماهگیت مبارک نفسم گل نازنینم شما دیگه خیلی چیزا یاد گرفتی، میتونی بدون کمک بشینی،البته گاهی هم سقوط میکنی.اگه بخوای بغل کسی بری دستاتو به طرفش باز میکنی و گرنه روتو برمیگردونی.حسابی دیگه شیطون شدی و از این ور خونه میری اونور و خلاصه هر جا میرم تند تند سینه خیز میای دنبالم. هر وقتم که کارم داری دیگه کاملا هی میگی ماما، یه چند باری هم گفتی بابا...قربون مامان بابا گفتنت تازگیا یه حرکتی هم مثل چهار دست و پا یاد گرفتی که به محض اینکه میگیم پاشو ورزش کن. یک،دو ...شروع میکنی از همین الان ورزشکاری پهلوونم خلاصه که فندق کوچولو به نظر ما روز به روز شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی...
17 فروردين 1394

سال نو مبااااااااارکــــــــــــــــــــــــــــــ

بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستو های شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار... احسان عزیزم، امید زندگی مامان و بابا، چطوری به خاطر وجود نازنینت خدا رو شکر کنم... اولین تحویل سال سه نفرمون با وجود تو چقـــــــــــــــــــــدر زیباتر بود. تحویل سال ساعت ساعت 2 و 15 دقیقه و 10 ثانیه بامداد بود. ساعت 1 بود که تازه رسیدیم خونه و بدو بدو یک ساعته سفره هفت سین و چیدیم و کارا رو کردیم و نشستیم تا لحظه تحویل سال برسه. تو فرشته نازم خواب بودی و ما همون طوری تو کریر گذاشتیمت و گذاشتیمت...
17 فروردين 1394

به دنیا اومدن علیرضا

احسانکم 19 اسفند ساعت حدود 8 شب پسر عمه جونی که انقد منتظرش بودی مثل تو فرشته نازم زمینی شد و اومد پیش ما بیا با هم تولد پسر عمه رو به عمه جون و عمو محمد تبریک بگیم تولدش مبارک باشه و الهــــــــــــــی همیشه سالم و شاد و موفق باشه احسان جونم قول بده که همیشه با هم دوست باشید و مهربون... اینم چنتا عکست با دوست جونت  اینم کاری که جنابعالی با کیک خوشگل علیرضا کردی     ...
16 فروردين 1394
1